محل تبلیغات شما

یک عمر نفیس نشست روبروم و گفت دختر اینقدر خبر سوخته نده. گوش نميدادم و به جاش لذت میبردم از حرص دادنش. از اينكه بعد از هر حادثه بزرگي ( حالا تو لیسانس حادثه بزرگ چی بود؟ فولانی رو با بیساری توی فولان کافه دیده باشی) آن رو نمی‌گفتم، صبر میکردم یکی دو ماهی بگذره. بعد!

و چون كائنات هميشه هست تا ازت انتقام بگيره، اين روزها دوستی دارم که عکس های هر مراسمی رو دو سه ماه بعد، گاها جا به جا ، نصفه نیمه، بهم میده.ديگه نميدونم هر كسي براي چه تاريخ و مكانيه. داستان پس هر خنده و کافه چی بوده. حتی نمیدونم عکس ها برای پاییزند یا تابستان یا پاییز قبل!
از رنگ و لعاب ظاهر و لباسش حدس میزنم.حالا نگاه میکنم، پیراهن چهارخونه یشمی. خنده های بزرگ. ريش روي گردنش، ريش روي گردنش، ريش روي گردنش . بعضي جزييات به ناگاه چقدر خيره كننده مي شوند.

 

باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد

پیراهن چهارخونه یشمی.

دانستن یا .... توانستن؟

رو ,روي ,ريش ,عکس ,کافه ,حالا ,ريش روي ,روي گردنش، ,گردنش، ريش ,چهارخونه یشمی ,پیراهن چهارخونه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها